توی یک قصابی یه پیرزن اومد تو و یه گوشه وایستاد ..... یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت: ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم ..... آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن اضافههاش ..... همینجور که داشت کارشو می&zwnj... تاریخ درج:۹۳/۰۶/۰۹ - ۱۷:۴۴
بی وفا با من چرا بد میکنی
هرچه میگوم مرا رد میکنی
مهربانا لطف کن برمن بیا
تو میان هر دو دل سد میکنی
بی وفا بر من مکن جورو جفا
می کنم جان را برایت من فدا ... تاریخ درج:۹۳/۰۶/۰۹ - ۱۴:۴۳
دیگر که غلط کردم من دل بدهم بر کس
خواهم که شوم تنها خواهم که شوم بی کس
فریاد ز این دوران رفته زهمه ایمان
بر هر که بدادم دل شد او به دلم ناکس
شیرین دهنان کویند انها که چه می پویند ... تاریخ درج:۹۳/۰۶/۰۹ - ۱۱:۰۶