روزی روزگاری در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می کرد که همیشه از زندگی خود گله مند بود و
ادعا میکرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد. پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار کردن بخت خود به فلان کشور ن... تاریخ درج:۹۱/۱۰/۰۲ - ۱۰:۰۰
شش ماه تمام است که در کوچه و پس کوچه ها ویلانم
این نامه انعکاس واپسین طپش قلب محنتبار یکی از هزاران زن بیگناه است که
اجتماع ، در ظلمت شب احتیاج ، کلمه شرافت را از قاموس ز... تاریخ درج:۹۱/۰۹/۲۹ - ۲۳:۰۹