 اعضای انجمن(187)
ارتباط با مدیریت انجمن
طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی
میانالی از نگاهی متفاوت
طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
آرشیو مطالب
مهر ۹۷ شهریور ۹۷ مرداد ۹۷ تير ۹۷ خرداد ۹۷ اردیبهشت ۹۷ فروردین ۹۷ اسفند ۹۶ بهمن ۹۶ دى ۹۶ آذر ۹۶ آبان ۹۶ مهر ۹۶ شهریور ۹۶ مرداد ۹۶ تير ۹۶ خرداد ۹۶ اردیبهشت ۹۶ فروردین ۹۶ اسفند ۹۵ بهمن ۹۵ دى ۹۵ آذر ۹۵ آبان ۹۵ مهر ۹۵ شهریور ۹۵ مرداد ۹۵ تير ۹۵ خرداد ۹۵ اردیبهشت ۹۵ فروردین ۹۵ اسفند ۹۴ بهمن ۹۴ دى ۹۴ آذر ۹۴ آبان ۹۴ مهر ۹۴ شهریور ۹۴ مرداد ۹۴ تير ۹۴ خرداد ۹۴ اردیبهشت ۹۴ فروردین ۹۴ اسفند ۹۳ بهمن ۹۳ دى ۹۳ آذر ۹۳ آبان ۹۳ مهر ۹۳ شهریور ۹۳ مرداد ۹۳ تير ۹۳ خرداد ۹۳ اردیبهشت ۹۳ فروردین ۹۳ اسفند ۹۲ بهمن ۹۲ دى ۹۲ آذر ۹۲ آبان ۹۲ مهر ۹۲ شهریور ۹۲ مرداد ۹۲ تير ۹۲ خرداد ۹۲ اردیبهشت ۹۲ فروردین ۹۲ اسفند ۹۱ بهمن ۹۱ دى ۹۱ آذر ۹۱ آبان ۹۱ مهر ۹۱ شهریور ۹۱ مرداد ۹۱ تير ۹۱ خرداد ۹۱ اردیبهشت ۹۱ فروردین ۹۱ اسفند ۹۰ بهمن ۹۰ دى ۹۰ آذر ۹۰ آبان ۹۰ مهر ۹۰ شهریور ۹۰ مرداد ۹۰ تير ۹۰ خرداد ۹۰ اردیبهشت ۹۰ فروردین ۹۰ اسفند ۸۹ بهمن ۸۹ دى ۸۹ آذر ۸۹ آبان ۸۹ مهر ۸۹ شهریور ۸۹ |
|
کاربران آنلاین (0)
| |||
ادبی
داستان کوتاه
خاطره نویسی
بنام خدا
... تاریخ درج:
«احترامت واجبه خان‌دایی! اما حرف از مردونگی نزن كه هیچ خوشم نمی‌آد … كی واسه من قد یه نخود مردونگی رو كرد تا من واسش یه خروار رو كنم؟ … این دنیا همیشه واسه من كلك بوده و نامردی … به هر كی گفتم نوكرتم خنجر كوبید تو این جیگرم … دیدم فرمون كه می ت... تاریخ درج:
آلاچیق، گؤزل گؤرکم ایله سانکی باش قالدیریب اللرین قوینونا آلارکن داغلارا باخیب، گؤیلره سورتوشونده، قالانمیش اودون رقصه گلن قیغیلجیملاری، سانکی آتش، اویون هاواسی چالديرير دئیه، تره‌کمه‌یه باشلامیشدی... تاریخ درج:
آقاجون لنگان لنگان خودشو به خونه رسونده بود تا درو باز کرد روی زمین تو حیاط نشست و نالید مامان با گفتن پری یه لیوان آب بده دست آقات بدو خودشو بهش رسوند :خدا مرگم بده چی شده؟
زخم پام داغونم کرده
چرا نرفتی دکتر؟
رفتم دکتر منصوری امروز نیومده مطب
وا...ح... تاریخ درج:
ادامه داستان...
در آن زمان آقا رضا هنوز مجرد بود و خیلی به خانه آن ها رفت و آمد می کرد و به قول معروف با هم همسفره بودند.
پس از انتقال به اصفهان، ارتش هر دوی آنها را به شیراز منتقل کرد. در همان جا محبوبه، فرزند سوم علی به دنیا آمد.
... تاریخ درج:
پیرمردی نارنجی پوش در حالی که کودک را در آغوش داشت
با سرعت وارد بیمارستان شد و به پرس... تاریخ درج:
صبح ساعت هفت و نیم بود ، تازه از خواب پا شده بودم .یه آبی به دست و صورتم زدم، زود لباسامو پوشیدم و داشتم کفشامو پام میکرد... تاریخ درج:
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات