فراموش کردم
اعضای انجمن(187) ارتباط با مدیریت انجمن طریقه آپلود عکس ، فیلم وموسیقی میانالی از نگاهی متفاوت طریقه قرار دادن موسیقی و کلیپ در مطلب
جستجوی انجمن
بی قراری ..........حتما بخونید
این روزهایی که گذشت امواج متلاطمی تو احساساتم حس میکردم... وقتی همسر جان خونه نبود دلم براش تنگ میشد ولی وقتی میومد دلم نمیخواست بیاد پیشم خیلی حس بدی بود نمیدونم چم شده بود همسر جان هم همش موضوع رو ساده میگیره, نمیفهمه تو دلم چه خبره دیشب که همسر جان اومد ... تاریخ درج:۹۴/۰۶/۱۸ - ۲۱:۰۲
یک روز از پدرم پرسیدم فرق بین عشق و ازدواج چیست؟
              ... تاریخ درج:۹۴/۰۶/۱۶ - ۲۳:۵۰
داستان قیمت حاکم
داستان قیمت حاکمروزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟ملا گفت : بیست تومان.حاکم ناراحت شد و گفت... تاریخ درج:۹۴/۰۶/۱۱ - ۲۲:۵۵
مادر از ایران برای دیدن فرزند دانشجویش به انگلیس رفت
مادر از ایران برای دیدن فرزند دانشجویش به انگلیس رفت در آنجا متوجه شد که پسرش با یک دختر به اسم کیت هم خانه است. مادر بسیار ناراحت شد و به پسر گفت : پسرم ما یک سری اعتقاداتی داریم این دختر نامحرم است و زندگی او با تو اشکال دارد!!!... تاریخ درج:۹۴/۰۶/۰۷ - ۲۲:۳۹
در چه شهری می توان زیست؟!
یک روز سگی از کنار شیر خفته ای رد می شد . وقتی سگ دید شیر خوابیده ، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست.وقتی شیر بیدار شد متوجه وضعیتش شد . سعی کرد تا طناب را باز کند، اما نتوانست . در همان هنگام خری در حال گذر بود . شیر رو به خر کرد و گفت : ای خر، ... تاریخ درج:۹۴/۰۶/۰۲ - ۲۳:۰۹
سنایی اینگونه شروع به سرودن اشعار عرفانی کرد
  ابوالمجدالدین سنایی غزنوی - درگذشته به سال ۵۴۵ ه.ق- از شاعران سده ی ششم قمری است که صاحب آثاری چون:"بلخ نامه"،"مطایبه نامه"،"عشق نامه"،"عقل نامه"،"تحریمة القلم"،"ح... تاریخ درج:۹۴/۰۵/۳۱ - ۲۰:۰۷
"شعور و شهوت"
  جان بلانکارد از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشی‌اش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش می‌گرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری می‌گشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را می‌شناخت؛ دختری با یک گل سرخ... تاریخ درج:۹۴/۰۵/۲۸ - ۲۲:۴۸
بایراملیق پالتار - داستان
یاشلی کیشی، بیر پالتار توکانینین ویترینینه خئیلک باخاندان سونرا، ایره‌­لی­‌ده­‌کی اوینایان اوشاق­لارین لاپ آریغینا اوز توتار... تاریخ درج:۹۴/۰۵/۲۸ - ۱۴:۵۱
بغلم کن عشق خوبم
ن شب وقتی به خانه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است. دستش را گرفتم و گفتم “باید راجع به موضوعی باهات صحبت کنم”. او هم آرام نشست و منتظر شنیدن حرف‌های من شد. دوباره سایه رنجش و غم را در چشماش دیدم. اصلاً نمی‌دانستم چه طور باید به او بگویم، انگار دهنم باز نمی‌شد.... تاریخ درج:۹۴/۰۳/۰۸ - ۲۰:۳۸
داستان کوتاه فکاهی و فلسفه
یه روز یه استاد فلسفه میاد سر کلاس و به دانشجوهاش میگه: «امروز میخوام ازتون امتحان بگیرم ببینم درسهایی رو که تا حالا بهتون دادمو خوب یاد گرفتین یا نه…!» بعد یه صندلی میاره و میذاره جلوی کلاس و به دانشجوها میگه: «با توجه به مطالبی که من تا به امروز بهتون درس دادم، ثا... تاریخ درج:۹۴/۰۵/۲۰ - ۲۱:۱۳
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
کاربران آنلاین (0)