شیخ که ناگهان مجذوب دخترک شد، نتوانست نگاهش را از وی بردارد و لحظاتی به طور مداوم به او نگاه کرد. عشق دخترک در دل شیخ افتاد. فورا از مناره پایین آمد و بدون اینکه نماز جماعت را برگزار کند، مسجد را ترک کرد و به در خانه دخترک رفت. پس از در زدن، پدر دخترک در را باز کرد. شیخ خود را معرفی کرد و م... تاریخ درج:۹۴/۰۷/۱۶ - ۲۳:۱۳
این روزهایی که گذشت امواج متلاطمی تو احساساتم حس میکردم...
وقتی همسر جان خونه نبود دلم براش تنگ میشد
ولی وقتی میومد دلم نمیخواست بیاد پیشم
خیلی حس بدی بود نمیدونم چم شده بود
همسر جان هم همش موضوع رو ساده میگیره, نمیفهمه تو دلم چه خبره
دیشب که همسر جان اومد ... تاریخ درج:۹۴/۰۶/۱۸ - ۲۱:۰۲
داستان قیمت حاکمروزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟ملا گفت : بیست تومان.حاکم ناراحت شد و گفت... تاریخ درج:۹۴/۰۶/۱۱ - ۲۲:۵۵
مادر از ایران برای دیدن فرزند دانشجویش به انگلیس رفت در آنجا متوجه شد که پسرش با یک دختر به اسم کیت هم خانه است. مادر بسیار ناراحت شد و به پسر گفت : پسرم ما یک سری اعتقاداتی داریم این دختر نامحرم است و زندگی او با تو اشکال دارد!!!... تاریخ درج:۹۴/۰۶/۰۷ - ۲۲:۳۹
یک روز سگی از کنار شیر خفته ای رد می شد . وقتی سگ دید شیر خوابیده ، طنابی آورد و شیر را محکم به درختی بست.وقتی شیر بیدار شد متوجه وضعیتش شد . سعی کرد تا طناب را باز کند، اما نتوانست . در همان هنگام خری در حال گذر بود . شیر رو به خر کرد و گفت :
ای خر، ... تاریخ درج:۹۴/۰۶/۰۲ - ۲۳:۰۹
ابوالمجدالدین سنایی غزنوی - درگذشته به سال ۵۴۵ ه.ق- از شاعران سده ی ششم قمری است که صاحب آثاری چون:"بلخ نامه"،"مطایبه نامه"،"عشق نامه"،"عقل نامه"،"تحریمة القلم"،"ح... تاریخ درج:۹۴/۰۵/۳۱ - ۲۰:۰۷
جان بلانکارد از روی نیمکت برخاست، لباس ارتشیاش را مرتب کرد و به تماشای انبوه مردم که راه خود را از میان ایستگاه بزرگ مرکزی پیش میگرفتند مشغول شد. او به دنبال دختری میگشت که چهره او را هرگز ندیده بود اما قلبش را میشناخت؛ دختری با یک گل سرخ... تاریخ درج:۹۴/۰۵/۲۸ - ۲۲:۴۸