دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می رفت و برمی گشت.
با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود،
دختر بچه طبق معمول همیشه،پیاده به سوی مدرسه راه افتاد.
بعد از ظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و بر... تاریخ درج:۹۳/۰۶/۲۰ - ۱۲:۳۵
شخصی در حال مرگ بود و قبل از مرگش او وصیت کرد: من 17 شتر و 3 فرزند دارمشتران مرا طوری تقسیم کنید که بزرگترین فرزندم نصف انها را و فرزند دومم یک سوم انها را و فرزند کوچکم یک نهم مجموع شتران را به ارث ببرندوقتی که بستگانش بعد از مرگ او این وصیت نامه را مطالعه کردند&nbs... تاریخ درج:۹۳/۰۶/۲۰ - ۱۲:۲۰
پوچ و بس تند چنان باد دمان !
همه تقصیر من است ...
اینکه خود می دانم که نکردم فکری
که تامل ننمودم روزی
ساعتی یا آنکه چه سان می گذرد عمر گران
... تاریخ درج:۹۳/۰۶/۲۰ - ۱۵:۰۱
مزن زخم زبان حتی به یک خار
مکن تو خار را باان زبان خوار
بخور شیرین شود شیرین زبانت
بکش زهر زبان را بر سر دار
....................................................
... تاریخ درج:۹۳/۰۶/۲۰ - ۱۷:۰۹